روزبهروزبه، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره
رایانرایان، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

از تو می نویسم برای تو...

یادداشت های مامان برای روزبه و رایان

چند تا عکس مخصوص عمه مهرو

عزیز دلم، گل خوشگلم، این روزا عمه مهرو پیش ما نیست، مشهده، داره درس میخونه، دکترای گیاهان زینتی، البته دیگه آخراشه. این عکسها رو براش میذارم که کمی از دلتنگیش واسه تو کم شه. عمه جون اینجا تو بغل مامانم خوابم برده، ببین چه آروم و نازم: اینجا بند قنداق رو گذاشته بودم دهنم، مک میزدم و آواز میخوندم، خوشحاااااااال، بابا از دهنم کشید بیرون گفت: "اخه"، ولی مامان دوباره گذاشت دهنم گفت: "داره کیف میکنه پسرمون!" واقعا هم همینطور بود!! ...
29 ارديبهشت 1394

سفر به دیار مامان

نفس من، شنبه ای که گذشت مبعث پیامبر بود. خاله ها دلشون میخواست این دو سه روز تعطیلی رو پیششون باشیم. ازونجایی که بابا عادل خیییییییلی باحاله فورا موافقت کرد و  صبح زود پنجشنبه حرکت کردیم به سمت کرمان و ناهار پیششون بودیم. جای مامان بزرگ مدتیه که خیلی خالیه. خاله خدیج و خاله رقیه و بچه هاشون و بابابزرگ رو دیدیم.  خاله سارا و دایی رضا هم نتونستن بیان. یه سر هم پیش دوست مامان، خاله نگین رفتیم و بهار خانوم رو که تازه دو ماهه به دنیا اومده دیدیم. سفری کوتاه اما قشنگ و خوب بود.  فدای پسر خوش اخلاق و خوش سفرم شم.  با بابابزرگ هم عکس گرفتی: ...
29 ارديبهشت 1394

حریره

گل قشنگم، عمرم، نفسم، به مناسبت 6 ماهه شدن پسرمون،  امروز عصر خانواده بابا عادل اومدن خونمون و  کاپ کیک خوردیم! الهی 6 ساله و 60 ساله و 106 ساله شه پسرمون. دوسش دارم فراوون. اینم اولین حریره پسرم که مامان جون زحمت کشید، دستشون بیدرد.     وقتی حریره میخوری همش میگی "به به"!.  "بابا" رو هم خیلی زیاد میگی ناقلا!! البته "ماما" هم خیلی قبل تر چند بار گفتی. نوش جونت، الهی روزیت فراوون گل من. دست مامان جون درد نکنه ...
18 ارديبهشت 1394

لبخندت جهان ما

پسر خوش اخلاقم، همین که از خواب بیدار میشی همزمان با باز شدن چشمان سیاهت لبهای قشنگت به خنده باز میشه و من و بابا دلمون برات ضعف میره. ما معتقدیم که وقتی تو میخندی دنیا به روی ما میخنده. ...
16 ارديبهشت 1394

سن قانونی!

عمرم، نفسم، پسر گلم، امروز 6 ماهه شدی، مبارکه، رسیدی به سن قانونی!! دیگه یواش یواش میتونی غیر از شیر غذاهای دیگه هم بخوری. الهی روزی پسرم فراوون. دیشب با بابا پسرمون رو بردیم پیش خانوم دکتر مهربونش برای چکاپ ماهانه، خدا رو شکر همه جوره ازت راضی بود. ایمیل مامان رو به خانوم منشی دادیم تا برات برنامه غذایی بفرسته. همچنین برات ظرف غذا و پیشبند غذا خریدیم تا مامان برات چیزای خوشمزه درست کنه و نوش جان کنی. صبح امروز هم با مامان جون بردیمت مرکز بهداشت و واکسن زدی. واکسن پنتاوالان، که مامان بهش میگه واکسن پلاس!! چون جایگزین واکسن ثلاث قبلی شده! ی کوچولو گریه کردی فدات شم. امروز و امشب هم مامان باید حسابی مراقبت باشه که تب نکنی. دوستت دارم پسر نا...
16 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

عزیزدلم، گل من، جون من، شبها که گرسنه میشی انگشت شستت رو میمکی و مامان بیدار میشه. گاهی بیتابی از گرسنگی، خودتو گوله و جمع میکنی و با چشمای بسته و دهان باز دنبال شیر میگردی، تو بیتاب شیری و من بیتاب تو بغل گرفتن و شیر دادن به تو.. خدا رو شکر که میتونم بغلت کنم و شیره جانم رو بهت بدم.. خدا رو شکر که میتونم این حس قشنگ رو درک و تجربه کنم.. دوستت دارم پسر نازم. خداوند حافظ و نگهبان تو باشه. خداوند همه بچه ها رو برای مامان و بابا و همه مامان و باباها رو برای بچه هاشون حفظ کنه. آممممممممممین. این روزا  دلت نمیخواد همش بخوابی میخوای بشینی، راه بری.   مامان جون نگهت میداره و تاتی میکنی. اینم اولین گام های پسرم. الهی همه گامهای زندگیت...
15 ارديبهشت 1394
1